دو پارتی[انتخاب اشتباهی کردی بیبی...!]
پارت:۱
(بچه ها این دو پارتی هم درباره ی جونگ کوکه هم تهیونگ اما حوصله نذاشتم عکساشونو کنار هم بزارم ادیت بزنم و فقط از کوک عکس گذاشتم)
باز با کلافگی دستش رو تو موهاش کرد
باز فکرای قدیمی وخاک گرفته تو ذهنش میچرخید...
نمیدونست تا چه زمانی قراره توی این مثلث عشقی گیر بیوفته،هر بار توی هر زمان یا اتفاقی که میوفتاد این فکر که باید کی رو انتخاب کنه و کی رو کنار بزاره تو ذهنش حتی برای چند ثانیه دوباره جریان پیدا میکرد
این بار فقط سعی کرد حواس خودشو پرت کنه
و فقط به درس گوش بده ولی تمرکزی نداشت
تمام حواسش ازش گرفته شده بود!
دیگه جایی برای سوالات جدید نداشت
و سعی کرد همون امروز تصمیمش رو بگیره
حق داشت چطور میتونست از کسی که عاشقشه بگذره بره با کسی که بهش حسی نداره
یا فقط حسی کمی نسبت بهش داره
اینطوری معلوم نبود سر هرکدومشون یا احساساتشون چه بلایی میاد
هیچکدومشون از اینده خبری نداشتن!
بالاخره زنگ خورد،پاهاش رو اروم به زمین میکوبید
چشم هاش رو به هم فشار داد و نفس عمیق کشید
جونگ کوک زودتر از تهیونگ به سمتش اومد
اما همین که نشست کنار دختر صدای ته به گوشش رسید
تهیونگ:از کنار دوست دختر من پاشو!
جونگ کوک:دوست دخترت؟معنی این کلمه رو نمیدونی؟فعلا اون هیچکسیو انتخاب نکرده
تهیونگ:انقدر هم مطمئن نباش که تورو انتخاب میکنه
جونگ کوک:سلیقش انقدر بد نیست که تصمیم بگیره تورو انتخاب کنه
_بستههههه
جونگ کوک:باشه باشه اروم باش
_کافیه بحث کردن...اگه....
ادامه دارد...
(بچه ها این دو پارتی هم درباره ی جونگ کوکه هم تهیونگ اما حوصله نذاشتم عکساشونو کنار هم بزارم ادیت بزنم و فقط از کوک عکس گذاشتم)
باز با کلافگی دستش رو تو موهاش کرد
باز فکرای قدیمی وخاک گرفته تو ذهنش میچرخید...
نمیدونست تا چه زمانی قراره توی این مثلث عشقی گیر بیوفته،هر بار توی هر زمان یا اتفاقی که میوفتاد این فکر که باید کی رو انتخاب کنه و کی رو کنار بزاره تو ذهنش حتی برای چند ثانیه دوباره جریان پیدا میکرد
این بار فقط سعی کرد حواس خودشو پرت کنه
و فقط به درس گوش بده ولی تمرکزی نداشت
تمام حواسش ازش گرفته شده بود!
دیگه جایی برای سوالات جدید نداشت
و سعی کرد همون امروز تصمیمش رو بگیره
حق داشت چطور میتونست از کسی که عاشقشه بگذره بره با کسی که بهش حسی نداره
یا فقط حسی کمی نسبت بهش داره
اینطوری معلوم نبود سر هرکدومشون یا احساساتشون چه بلایی میاد
هیچکدومشون از اینده خبری نداشتن!
بالاخره زنگ خورد،پاهاش رو اروم به زمین میکوبید
چشم هاش رو به هم فشار داد و نفس عمیق کشید
جونگ کوک زودتر از تهیونگ به سمتش اومد
اما همین که نشست کنار دختر صدای ته به گوشش رسید
تهیونگ:از کنار دوست دختر من پاشو!
جونگ کوک:دوست دخترت؟معنی این کلمه رو نمیدونی؟فعلا اون هیچکسیو انتخاب نکرده
تهیونگ:انقدر هم مطمئن نباش که تورو انتخاب میکنه
جونگ کوک:سلیقش انقدر بد نیست که تصمیم بگیره تورو انتخاب کنه
_بستههههه
جونگ کوک:باشه باشه اروم باش
_کافیه بحث کردن...اگه....
ادامه دارد...
۴۴۷
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.